محدثه جونمحدثه جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

محدثه؛فرشته کوچولوی ما

سفر نامه شمال13

دختر گلم  محدثه جونی باز هم شمال ولی این بار شهر زیبای رامسر که خیلی خوشگل بود و واقعا عروس شهر های شمالیه.بابایی یه ویلای خیلی خوب نزدیک دریا رزو کرده بود و به همرا دایی جونی و خاله فاطمه و نیکا جونی و دوست دایی جون و با خانمش و پسرش رفتیم خیلی سفرخوبی بود و کلی خوش گذشت. و شما با نیکا جون و کیان کلی بازی و شادی کردین. بقیه ماجرا ادامه مطلب... یه روز از صبح رفتیم جنگل که خیلی خوب بود اینجا اینقدر با ماشین رفتیم بالا که به ابر رسیدیم چای زغالی وسط جنگل هم خیلی چسبید کلی با نیکا جونی تو جنگل با عروسکاتون بازی کردین و کلی هم نقاشی کشیدین و اما دریا... ...
27 شهريور 1395

سفرنامه مشهد11

دختر گلم محدثه جونی  بازم لطف و کرامت امام رضا شامل حال ما شد و ما رو به حرم زیبایش دعوت کرد.این دفعه خودمون سه تایی رفتیم از طرف اداره بابایی که با یکی از همکارای بابایی که اونا هم بودم دوست شدیم و شما با بچه هاش حسابی بازی میکردی هرچند که از شما بزرگتر بودن.خیلی سفر خوبی بود و ما در ایام شهادت امام جواد و سالگرد ازدواج حضرت علی و حضرت فاطمه اونجا بودیم که اتفاقا سالگرد ازدواج من و بابایی هم بود. از روز چهارشنبه صبح 10 شهریور رفتیم وتا روز یکشنبه 14 شهریور برگشتیم و وسیله سفرمون و هواپیما بود.خلاصه خیلی سفر خوبی بود و خیلی خوش گذشت. السلام علیک یا علی بن موسی الرضا بفرمایید ادامه مطلب... اینجا ...
22 شهريور 1395

سفر نامه شمال 12

دختر گلم محدثه جونی عمو احمد شمال و سرین جا رزو کرده بود که خانوادگی همگی بریم ولی از اونجایی که بابایی قبلش مشهد گرفته بود و نصفش از همون تاریخ میشد نمیتونستیم کامل تو سفر با هم باشیم یهویی بابا جونی تصمیم گرفت و گفت شمال و میتونیم بریم و باهم باشیم و رفتیم و حسابی همه غافگیر شدن.که جاش هم بندر انزلی بود شنبه ظهر رفتیم و تا یکشبه شب برگشتیم خیلی خوش گذشت و سفر کوتاه و باحالی بود. بقیه عکسا با توضیح ادامه مطلب...   تا رسیدیم با فاطمه رفتین لب دریا و شن بازی فرداش هم رفتیم به ماسوله بعدشم تا امدیم ویلا کلی آب بازی و شن بازی اینجا هم از خستگی تا امدیم...
10 شهريور 1395

50 ماهگی عشق مامان

دختر گلم محدثه جونی کم کم بزرگ میشوی و بدان که لحظه لحظه زندگیم از آن توست. گل من ،خوشگل من ، دختر من ، همدم من، همراه من ، دوستم ، خواهرم  یه کلمه هستی من 50 ماهگیت مبارککککککککککککککککککککککککککک . عسل مامان بدون عطر نفسات،خنده های شادمانه ات،شیطنتهای شیرین و زیرکانه ات،حاضر جوابیهای خردمندانه ات که منو تا مدتها میخندونه، همه و همه دلیل نفس کشیدنمه،بودنم و حس زندگی کردنمه،پس همیشه باش عزیزترینم و بذار در هوای بودنت نفس بکشم و زندیگی کنم. عزیز دلم به همین مناسبت بابا جون یه کیک خوشگل برات خرید و یه جشن کوچولو برات گرفتیم. اینم عکس شما با نیکا جونی  ...
6 شهريور 1395

یه آخر هفنه خوب دیگه

دختر گلم محدثه جونی از اونجایی که عاشق گردش و تفریحی و دفعه قبل که به دشت بهشت رفتیم و خیلی خوشت امد بابا جونی دوباره برای پنج شنبه جمعه یه جا رزرو کرد و رفتیم.باباحاجی و مامان جون و دایی جونی و خاله فاطمه و نیکا جونی هم امدن.خیلی خوش گذشت و شما کلی حال کردی.البته الان که این پست دارم مینویسم یه دو هفته ای از رفتنمون میگذره ولی من یکم درگیر امتحاناتم بودم ،وقت نکردم به وبلاگ خوشگلت سر بزنم الان امدم و یک سری مطالب جا مونده رو برات بنویسم. بفرمایید ادامه مطلب... اولش که رسیدیم ویلا مامان جون یه آش خوشزه درست کرد که خیلی حال داد(نوش جونتون) کلی اونجا حال کردی و بازی و شادی ...
6 شهريور 1395
1